هشت ماهگی

سلام:)

امروز که هوا بارونی بود همه قصد نوشتن کردن گفتم شاید بد باشه من از بارون و سیل و رعدو برقا چیزی نگم:دی

جدیدا بارونا خیلی وحشتناک میاد 

دیشبم با صدای رعد و برق شروع شد و باد شدیدم با بارون میومد 

پنجره آشپزخونه رو بستم ولی بازم از درز و هواکش بارون زد داخل و کف آشپزخونه خیس خیس شد 

خیلی ترسناک شده بود از آخر شب رعد و برقا قطع شد ولی بارون تا امشب میومد

امروزم که دیگه رسما پاییز تشریف آورد و هوا خنک شد خداروشکر 

از فردا پیاده روی توی پارک جلو خونمون خیلیییی کیف میده 

جوجه هم خوشحاله اینو از لگداش فهمیدم 

جدیدا انگار پاشو میبره عقب و قشنگ نشونه میگیره یهووو میاره جلو 

خیلی جالبه وقتی دستم رو شکمم باشه یا دست وحید همون نقطه تکون میخوره :)))

هفته قبل رفتم دکتر و گفت شکمت یکم کوچیکه برو سونوگرافی 

رفتم سونوگرافی که خداروشکر مشکلی نبود و چندتا آزمایشم دادم مثل قند و کم خونی و تیرویید و اینا که گفت کم خونی و قرص آهنم رو بیشتر کرد ...




هفته ای که گذشت با مامانم و خواهرم مشغول خرید سیسمونی بودیم 

ای جاان چقدر مغازه های سیسمونی باحاله دلت میخواد همشو بغلت کنی

تقریبا شصت درصدشو خریدم 

کلا که تصمیم داشتم وسایل ضروری رو بخرم ولی وقتی رفتم توبازار دیگه از ضروری هام یه چیزایی رو فاکتور گرفتم 

قیمتا اصلا با حساب کتاب ما جور درنیومد 

 وقتی خریدنشون هم به ما فشار میاره هم جوجه از داشتنشون لذتی نمیبره خب نمیگیرم 

توی مغازه ها مامانم هرچی میگفت بردار گفتم نمیخوام لازم نیس آخرش فروشنده گفت حاج خانم دخترت خیلی قانعه اینجا بعضیا میان فقط اشک پدراشونو درنمیارن 

منم خجالت کشیدم :دی 






ساعت از ده و نیم گذشته و هنوز وحید نیومده 

خواهرش از صبح رفته بیرون و خبری ازش نیست و گوشیش رو هم جواب نمیده وحیدم رفت خونه دوستاش سر بزنه ببینه میتونن پیداش کنه یا نه

پدرشوهرم خیلی اذیتش میکنه 

البته همه رو اذیت میکنه ولی وحید و خواهرشوهر که جلوی چشمش هستن رو بیشتر 

بعضی آدما واقعا حس پدری ندارن انگار 

خنده داره اگه بگم به بچه هاش حسودی میکنه 

دکتر گفته مغزش کوچیک شده و آلزایمرش روز به روز داره شدیدتر میشه 

واقعا کاری نمیشه جز تحمل کرد 

فقط دعا میکنم خدا به وحید و خونواده اش صبر بده ...

  • soheila joon
Designed By Erfan Powered by Bayan