بعد از مدت ها..

توی نوشتن تنبل شدم 

خیلی از ساعتای روز خیلی حرفا برای گفتن هست و دلم میخواد بیام بنویسم ولی خب توی شرایطی نیستم که هرکاری دلم خواست همون لحظه انجام بدم 

باید خواسته هام رو با خواسته های فندق هماهنگ کنم 

مثلا یه چند وقتی بود به شدت هوس سوسیس بندری کرده بودم 

از همون اوایل بارداری که کالباس و سوسیس و مشتقاتش رو نخوردم تا بعد از زایمان و کولیک فندق که سالم خوری میکردم البته توفیق اجباری بود 

تصمیم گرفتم درست کنم 

از ساعت ٧شروع کردم و بینش که مجبور میشدم برم خاموش میکردم تا ساعت ١٠/٣٠طول کشید تا حاضر شه 

ولی خب تا به خواسته های پسرک برسم و بیام شام بخورم شد ساعت ٢که اونم انقدر تند تند خوردم دل درد گرفتم 

من همه ی اینارو پذیرفتم با جون و دل و خیلی رودار تشریف دارم که یه وقتایی ته دلم دوباره نوزاد میخواد :دی 

روزی هزار بار بابت وجودش شاکر خدام 



میخوام در گوشتون بگم که یه وقتایی هم دلم برای خونه قبلیمون تنگ میشه

همون خونه کوچولو تک خواب که دیگه حکم انباری پیدا کرده بود 

همون خونه بدون پنجره که از وقتی از خواب بیدار میشدی باید لامپ روشن میکردی تا وقت خواب 

تو اون خونه زندگی دونفره من و همسر شروع شده بود و مهم ترین اتفاقش به دنیا اومدن فندق بود 

پر از خاطره های خوب و بد بود که البته خاطره های خوبش خیلی زیاد بود 


شاید توی تلگرام یه کانال بزنم برای روزانه نویسی هام 

نمیدونم 

هنوز تصمیم قطعی نگرفتم


حال خاله ام مساعد نیست 

نمیدونم ازتون بخوام برای شفای حالش دعا کنید؟ 

یا اینکه برای آرامش گرفتن روحش و راحت شدنش از اینهمه دردی که داره میکشه 

  • soheila joon

شنبه زیبا

شنبه هفته پیش بود که بعد از کلی آوارگی و ناراحتی نقل مکان کردیم به خونه جدید 

خونه پدرشوهر رفتن منتفی شد و یه خونه باب میل من پیدا شد یه خونه ویلایی و پر از پنجره که هر روز کلی نور میپاشن توی خونه

و الان بعد از یک هفته تلاش بی وقفه برای سامان دادن اوضاع و خوابوندن فندق نشستم روی مبل و دارم ساندویچمو میخورم 

دو هفته قبل داشتن همچین شرایطی برام مثل رویا شده بود و الان من به اون رویا رسیدم 

خدای من شکرت :)



  • soheila joon
Designed By Erfan Powered by Bayan