خدا مهربونی کرد تورو سپرد دست خودم

 

پارسال این موقعا دیگه کم کم کولیک دانیال داشت  خودشو نشون میداد 

شب زنده داری ها و گریه های مداوم شروع شده بود 

ساعت از ۳شب که میگذشت و باتری من قرمز میشد و صدای گریه های دردناک دانیال که تو گوشم میپیچید درمونده ترین آدم روی زمینمیشدم 

یادمه بلاگر میگفت الان که پسرش یکساله شده بازم خستگیای خودشو داره ولی در مقایسه با دوران نوزادی خیلی راحتتره

منم منتظر دوران طلایی بعد از یکسالگی بودم

کی باورش میشه الان یکسال ازون روزا گذشته 

یکسالی که برام خیلی دور بنظر میرسید  ولی اندازه چشم به هم زدن بود 

و پسری که انقد ریز بود و حتی قدرت چرخوندن سرش رو نداشت الان از درو دیوار میره بالا 

وقتی هنوز نمیتونست لبخند بزنه اما حالا صدای قهقهه هاش تو خونه میپیچه 

تنها کلمه ای که میگفت عقو بود و الان بابا- مامان -م‌‌َ م‌َ (غذا)-با(آب) -دادا-دادایی  میگه 

کلاغ پر و دالی بازی رو خیلی خوب یاد گرفته

خیلییی حس خوبیه وقتی منظورش رو بهم میرسونه یا وقتی منظور منو میفهمه 

متوجه اطرافش هست متوجه صداها کارای ما لباس پوشیدنمون و خیلی چیزای دیگه 

با هرکدومش خداروشکر میکنم که پسرم سالمه که داره به سلامتی مراحل رشدش رو طی میکنه 

که باهوشه که مهربونه که هیچ وقت لبخند از رو صورتش نمیره کنار 

ما قبل ازین بچه داشتیم چیکار میکردیم؟ اگه اون اسمش زندگی بود این چیه پس؟ 

پسرکم رنگ پاشید به زندگیمون 

رنگ سبز طبیعت رنگ آبی دریا رنگ پرانرژی زرد و نارنجی 

یکساله من تولدت هزاران هزار بار مبارکمون باشه 

 

برای یکسالگیش تصمیمون آتلیه رفتن بود و تمام 

منتها من که نمیتونستم واسه این اتفاق مبارک کیک نپزم میتونستم؟ 

چند روز قبل تولد آنفولانزا گرفتم و حالم خیلی بد بود پسرک هم سرماخورده بود و بی حال 

خودمو جمع و جور کردم و یه کیک پختم و دیدیم حالا که کیک پختیم نوه نتیجه هارو جمع کنیم دور هم بخوریم 

ولی چون پنج شنبه بود و مامان بابای نوه نتیجه هام پایین خونه پدرشوهر بودن یهو تصمیم گرفتن که بیان بالا ! و دور هم کیک و چای وساندویچ سالاد الویه خوردیم 

غروبش هم رفتیم آتلیه و چندتا عکس گرفتیم 

هفته قبل هم با داداشم رفتیم توی جنگل هم چندتا عکس پاییزی خوشگل گرفتیم 

و اینگونه بود که یکسال پر فراز و فرود رو پشت سر گذاشتیم

  • soheila joon

چقدر خوبه که توی اینروزاییکه دلتنگ گذشته ام

چندتا از دوستها همزمان پست گذاشتن💖

سلام ... صبح بخیر....

تولد دردونه ت مبارک💚⁦☘️⁩💚⁦☘️⁩💚⁦☘️⁩

این اندازه مهر و آگاهی به دوران شیرین ورود یک فرشته

به جمع خانواده و تغییرات لحظه به لحظه ش و همینطور لذت بردن از اون

لحظات واقعا قابل ستایشه👏👏👏

یکی از برگهای برنده ی دانیال توی زندگیش قطعا مامانشه🥰

 

خدا برای هم حفظتون کنه و هر روز جمع سه نفره تون گرمتر از روز قبل باشه ، الهی 🍃⁦☘️⁩🍃

سلام عزیزم صبح توهم بخیر و خوشی 
ممنون مینا جان
تموم تلاشم این بود که قدر اون لحظه هارو بدونم تا حسرتشو نداشته باشم اما بازم دلتنگ اون روزا میشم
لطف داری بهم 
برگ برنده زندگی ماهم وجود خودشه 

سلامت باشی عزیزم و همچنین شما:)

چقدر مبارکه این تولدی که اتفاق افتاده... سهیلا؟؟؟ مادر شدن خیلی بهت میومد میدونی؟؟؟

 

خیلی ذوق کردم برای کلمه هایی که نوشتی. کوروش هم به آب میگفت با

 

 

واقعا مینا؟ خیلی خیلی ذوق کردم با این حرفت :)))

ای جونم پسرک شیرین زبون :*
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan