موقت

همیشه از اینقدر بی پرده نوشتن میترسیدم 

ترس از قضاوت 

اما امروز خواستم که بنویسم به امید سبک شدن چند روز بعد پاک کنم

 

توی این مدت خیلی از لحاظ روحی توی فشار بودم
نمیدونم کی قراره دشواری های ما از طرف برادرم تموم بشه
الان که دیگه به چهل سالگی داره نزدیک میشه کاش زندگیش که تاحالا روی خوش بهش تشون نداده بود خوب میشد و باقی عمرشو خوب زندگی میکرد
کاش مشکلاتشون فقط و فقط با ما بود و توی زندگی خودشون خوب و خوش میبودن
حدود یک ماه پیش آخر شب بود که خواهر زنداداشم توی تلگرام برام از برادرزاده ام عکس فرستاد طوری که چندجای بدنش کبود بود از کتک هایی که خورده بود و زیرش نوشته بود الهی دست داداشت بشکنه و بعدشم کلی فحش به من و خونواده ام
منی که جونم به پرهام بند بود دیدنش توی این وضعیت خیلی سخت بود
اولش محترمانه جواب دادم و واقعا شرمنده بودم از رفتار داداشم اما وقتی دیدم خیلی داره بی ادبی میکنه بهش گفتم که خواهرت ازینجا رفت و گفت میخوام مامانتو دق بدم از دوری پسرش الان چه انتظاری از ما داره
خیلی حرف ها زده شد و تهش بلاکش کردم
اون شب از سخت ترین شب های زندگیم بود
الان شاید برادرم منفورترین آدم روی زمین بنظر بیاد
ولی واقعیت اینه که توی شرایط الان برادرم زنداداشم نقش زیادی داشت
کسی که وقتی اجاره خونه اشو چندروز جلوتر میداد همیشه با این دلیل که صاحبخونه ام زن تنهاس ممکنه پول لازم داشته باشه الان ادمی شده که هیچ قسطی رو نمیده
کسی که توی اخلاقیات نمونه بود الان بخاطر شرایط و فشارهایی که زندگیش بهش وارد کرد همه اون اخلاقیات رو گذاشته زیر پاش و تبدیل شده به یه آدم عصبی
کسی که توی زمستون بچه ای رو میدید دست فروشی میکنه همه وسایلشو میخرید که زودتر اون بچه بره خونه اش الان به جایی رسیده که بدن بچه خودشو کبود میکنه
فقط منی که شاهد رفتارای زنداداشم بودم میدونم و میدیدم که چطور برادرم توی فشاره و چطور با روشای اشتباه خودشو خالی میکنه
پس فردا دادگاه دارن برای طلاق و ما از جای دیگه شنیدیم و بازم مثل همیشه توی خودش ریخته و کلامی بهمون نگفته
خیلی دلم میسوزه
نه از اینکه طلاق میگیرن
از اینکه برادرم دیگه اون آدم سابق نیست
از اینکه پرهام و پریناز قشنگم زیر چه دعوا ها و فشارهایی داغون شدن

اینجا نگفته بودم ولی تیک های عصبی پرهام و هزار و یک مشکلش بخاطر این دعوا ها بود

واقعا قلبم تیر میکشه از فکر کردن بهش
 مادری که برای جمع کردن مدرک واسه طلاق شرایط دعوا و کتک کاری رو فراهم میکنه تا عکس بگیره برای دادگاه 

و پدری که به هرروشی مثل کتک زدن بچه ها و مواد کشیدن(نوشتن این دوتا برام خیلی سخته برادرم خط قرمزهای زندگی مارو نابود کرد)  پناه میبره از فشار های عصبی 

پدر و مادر خوبی میشن؟ 
اون شب به خواهرزنداداشم گفتم کاش خدا این دوتا بچه پاک و معصومو به کسایی میداد که لایقش بودن
خیلی پراکنده نوشتم ...

  • soheila joon

قضاوت از چی سهیلا ؟! مگه تو کار بدی کردی ؟! 
مگه خانوادت تقصیری دارن ؟! 

مشکل خانوادگی برای برادرت به وجود اومده ، سخته اما تو زندگی هر کسی ازین مشکلا هست ...
میدونم خیلی برات دردناکه دونستن اینکه برادر زاده هات تو چه شرایطی هستن 

اما توصیم اینه که بیش از حد خودتو درگیر نکن ! اون خانومم اشتباه کرده که به تو گفته الکی اعصاب تورو خراب کرده ، خانواده که مسئول رفتار مرد بالغ نیستن که !

همراهی کن اما نه طوری که هم و غمت بشه زندگی اونا ! 
زمان همه چی رو درست میکنه !

نه واقعا 
میدونی از این تعحب میکنم که مامان بابام کلا اخلاقی ندارن که بخوان داد بزنن چه برسه به اینکه کتک بزنن 
شاید اگه داداشم توی بچگیش مورد خشم قرار میگرفت میگفتم خب ریشه توی بچگیش داره و تربیت اشتباه خونواده 
ممکنه خواننده این فکرو کنه و دوست نداشتم قضاوت اشتباهی بشه 
اصلا از وقتی زندگی برادرمو دیدم با خودم تمرین کردم دیگه کسیو حتی توی دلم هم قضاوت نکنم 
خیلی درگیر نمیکنم یعنی مشغله هامم زیاده و فرصتشو نمیده ولی خب بهرحال یادم که میاد یهو فس میشم و انرژیم ته میکشه 
اون شب اصلا خیلی عجیب بود کار خواهرش 
حتی تا الان هم من و خونوادم حرفی به داداشم نزدیم که اون شب خواهرخانومش اون حرفارو بهمون زده که دوباره دعوا نشه ولی انگار فکر کردن ما نقشی داشتیم توی دعواها 
درصورتی که برادرم هیچ وقت هیچ حرفی بهمون نزده و تا الان هم بدی از خانومش بهمون نگفته 
فکر کنم قصدش اذیت کردن بود چون ته همه حرفاش ایموجی خنده میذاشت
مرسی ریحانه مهربون 
درست میگی واقعا زمان بهترین راهه 

سهیلا جانم چشمام کلی اشکی شد بخاطر داداشت... 

امیدوارم خودش و آرامشش رو خیلی زود جایی دور از همسرش پیدا کنه دوباره.

بعضیا مرضشون چیه آخه رو مغز آدمای دیگه میخوان زندگی کنن :(

ممنونم عزیزم 
منم امیدوارم... 

سهیلا جان

من قلبم به درد اومد واقعا و تو چی میکشی؟

برادرت وقتی اونقدر تحت فشار بوده که تو این سن و سال برای آروم کردن خودش از مواد استفاده میکنه فقط به این معنیه که از خودکشی کردن ترسیده هیچ دلیل دیگه ای نداره و وقتی کسی برای آروم کردن خودش این کار رو میکنه دیگه خیلی از مواقع اختیار رفتارش با خودش نیست

به جرات می تونم بگم برادر تو تو این سالها بارها مرده و زنده شده

ای کاش کمکش کنین

ای کاش حمایتش کنین

ای کاش در آغوشتون بگیرینش

ای کاش در مقابل همسرش ازش حمایت کنین

چرا شرمنده رفتار برادرت باشی

برادرت که یه قربانی هست و به این حال و روز افتاده فقط نیاز به کمک و حمایت خانواده اش داره تا از وسط جهنمی که براش ساختن بیرونش بکشن

از اول باید ازتون کمک میگرفت تنهایی نتونست   

بچه های طفل معصومش ان شالله اونقدر قوی باشن که بتونن خودشون رو بسازن

سهیلا جان
من قلبم به درد اومد واقعا و تو چی میکشی؟

برادرت وقتی اونقدر تحت فشار بوده که تو این سن و سال برای آروم کردن خودش از مواد استفاده میکنه فقط به این معنیه که از خودکشی کردن ترسیده هیچ دلیل دیگه ای نداره و وقتی کسی برای آروم کردن خودش این کار رو میکنه دیگه خیلی از مواقع اختیار رفتارش با خودش نیست
به جرات می تونم بگم برادر تو تو این سالها بارها مرده و زنده شده

ای کاش کمکش کنین

ای کاش حمایتش کنین

ای کاش در آغوشتون بگیرینش

ای کاش در مقابل همسرش ازش حمایت کنین

چرا شرمنده رفتار برادرت باشی

برادرت که یه قربانی هست و به این حال و روز افتاده فقط نیاز به کمک و حمایت خانواده اش داره تا از وسط جهنمی که براش ساختن بیرونش بکشن

از اول باید ازتون کمک میگرفت تنهایی نتونست
بچه های طفل معصومش امیدوارم اونقدر قوی باشن که بتونن خودشون رو بسازن

مرسی نسیم بخاطر همدلیت واقعا نوشتن اینجا و حرفای شما آرومم کرد 
درست فهمیدی حدود یکسال پیش که مامانم اینا رفتن بهش سر بزنن ببینن چه حال و روزی داره و بازم اونارو در حال دعوا دیدن به مامانم گفته که دوبار رفتم توی اتاق که شیرگازو باز کنم خودمو راحت کنم ولی بخاطر بچه ها پشیمون شدم 
من واقعا دلم میخواد کمکش کنم 
اما واقعیت اینه که بخاطر اتفاق هایی که این چندسال افتاد و همین جریان اعتیاد و کتک زدن و هزار و یک مشکل دیگه بابام خیلی ازش دل چرکین شده و خیلی سخت راضی میشه کمکش کنه 
واقعا الان محبت لازم داره چیزی که سالها ازش دریغ شده 
بخاطر دیدن بدن کبود پرهام شرمنده بودم 
زندگی برادرم خیلی خراب شد توی این سالها فقط امیدوارم که خیلی روی بچه ها تاثیر نذاشته باشه دیگه

با بابات حرف بزن

بگو اونقدر زجر کشیده و جونش به لبش رسیده که به این روز افتاده

احساس پدرت رو درک میکنم ته دلش اونم ترجیح میده اون پسر نبود تا اینکه اینطوری باشه یکی که بابات حرفهاش رو قبول داره رو راضی کن باهاش حرف بزنه و بگه یه مرد چهل ساله برای تفریح و هیجان سراغ مواد نمی ره

کشیدن مواد مال جوونکهای دوران بلوغه که یا میخوان با دوستاشون کم نیارن یا خطر پذیر هستن و عقلشون درست کار نمیکنه میخوان یه کار خفن بکنن به قول خودشون و گرفتار میشن از 25 که بگذرن خیلی کم پیش میاد کسی گرفتار این داستانا بشه مگر اینکه مثل برادرت بیفته تو دام افسردگی و آسیب شدید روانی و برای اینکه خودش رو نکشه به یه چیزی متوسل میشه تا بتونه برای لحظاتی از رنج خلاص بشه نفس تازه کنه و دوباره به رنج برگرده

به محض اینکه کمک بگیره به محض اینکه باری که روی دوشش هست سبک بشه به طور کامل مواد رو میذاره کنار و برمیگرده به زندگی و اخلاقیات قبلیش که اونم چون اعتیاد هست برای ترک کردنش حتما به کمک نیاز داره ولی به راحتی و سریع انجام میشه

به بابات بگید پدر این پسر هست و در مقابلش وظیفه داره و باید مسئولیتش رو برای نجات دادن پسرش انجام بده به چشم یک بیماری شدید بهش نگاه کنه که قابل درمان هست

اگر کمکش نکنه و این پسر از دست بره تا ابد خودش رو نخواهد بخشید چون به راحتی میشه ایشون رو از این وضعیت نجات داد فقط همت و حمایت اطرافیان رو می طلبه

همسرش که طلاق بگیره بره و احتمالا بچه ها رو هم ببره برادرت فقط یه اتاق برای خودش میخواد که در کنار کسایی که دوستش دارن قرار بگیره و خودش رو ترمیم کنه و بسازه و برگرده به زندگی طبیعی و بعد تازه تصمیم بگیره که باید چه کار کنه

فقط اول باید کمکش کنید زنگارهایی که تو این مدت به روح و روان و جسمش چسبیده پاک کنه

درسته نسیم جان بارها پدرم گفته که اون برام مرده و انگار ندارمش که خب درکش میکنم یه جورایی 
و البته همه اینا سر زبونه وگرنه توی همین چند روز انقدر توی دلش ریخت که از ظاهرش من خوب فهمیدم داره خودخوری میکنه
من هروقت که فرصتش پیش میاد باهاش حرف میزنم این حرفایی که گفتی هم خیلی مفید بود و دیشب به پدرم گفتم 
گفتش بعد ماه رمضون میرم پیشش که همینم قدم بزرگیه 
امیدوارم رفتنشون نتیجه بخش باشه 
واقعا ما خیلی دوست داریم برادرم برگرده پیشمون ولی متاسفانه بخاطر همون محبت ندیدن ها و دلخوریا ازمون دور شده 
خیلی ممنونم بابت حرفات و همدلیات عزیزم


😞😞😞

عزیزم...

سهیلا جانم.

🥺🌺❤

حقیقتش من نمیدونم چی بگم

الهی به حق همین شب عزیز خدا کمک کنه و مشکل تون حل بشه

ممنونم عزیزم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan