در آستانه هفت ماهگی

الان که شروع به نوشتن کردم ساعت ٢بعد از نیمه شب ِ

تا وقتی که چشمام یاری کنه و پسرک شیرینم بخوابه مینویسم 

امشب خونواده ام رو افطار و شام دعوت کردم و الان له و لورده ترینم 

پاهام و کمرم درد میکنه یه جور درد شیرین خیلی دوست داشتم این مهمونی رو بدم که خداروشکر انجام شد 

آبنبات خونه ما چند روز دیگه وارد هفت ماهگیش میشه و برای من خیلی اتفاق خوبیه 

وقتی که دانیال به دنیا اومد و درگیر کولیک و مشکلات نوزادیش و بی خوابی و امثالهم شدم توی دلم میگفتم شیش ماهش تموم بشه درست میشه 

وقتی دلم شیرینی و فست فود و آش رشته میخواست به خودم وعده هفت خرداد رو میدادم 

نمیدونم اینجا گفتم یا نه که یه مدت هم درگیر اگزمای پوستی شد و البته هنوز هم هست که خب بازم رعایت کردن منو میطلبید 

ولی الان یه چند وقتیه که خیلی از مشکلاتش تموم شده و دیگه وارد مراحل خوبی شدیم 

دیگه جذاب ترین کار دنیا براش فقط شیر خوردن نیست ! بازی کردن رو دوست داره نوازش کردنو کتابشو آب بازی رو عروسکاشو و خیلی چیزای دیگه 

یعنی قشنگ میتونم ادعا کنم که دانیال یه موجود لمسیه با دستای کوچولوش انقدر منو ناز میکنه 

یه وقتایی که خسته ام کنارش دراز میکشم فورا به سمتم به پهلو میشه و شروع میکنه نوازش صورتم 

از نگاهای معروفش بگم که به قول جاری یه جوری آدمو نگاه میکنه شرمنده امون میکنه 

قشنگ زل میزنه بهت پلک هم نمیزنه 

(تا اینجا که نوشتم پسرک خوابش برد و منم از فرصت استفاده کردم و جهیدم روی تخت و فکر کنم کمتر از یه دقیقه خوابم برد)

تقریبا دو هفته ای میشه که غذای کمکی رو شروع کردم و همکاری خوبی میکنه باهام 

کاملا روی شکمش غلت میزنه هنوز قدرت دستاش اونقدری نشده که بتونه خودشو روش نگه داره یکم که میمونه میخوره زمین ولی با همون غلت زدن اندازه یه متر جا به جا میشه با هربار غلت زدن خداروشکر میکنم که سالمه و داره مراحل رشدش رو به سلامتی طی میکنه 

به شدت قلقلکیه موقع لباس عوض کردن یه قسمتایی از بدنش مثل کشاله ران و زیر بغل و کمرش اگه انگشتام بخوره بلند بلند میخنده و پروژه لباس عوض کردنمون با قهقهه های قشنگش تموم میشه 

یه چیز جالبی که داره اینه که وقتی توی خونه خودمون کنار من و وحید هست مدام در حال سرو صدا کردن و جیغ زدن و خندیدنِ اما وقتی مهمون میاد یا مهمونی میریم خیلی آروم میشه 

خب این خصوصیت رو من و وحیدم داریم برام جالب بود که از الان دانیالم اینطوری شده 

به چالش بزرگ برام حموم کردنش بود که ازش گذشتیم و دیگه تنهایی میبرمش حموم و کلی آب بازی میکنیم 

در آخر اینکه خیلی خیلی زیاد پسر با محبت و مهربون و صبوریه 

یه وقتایی به خودم میگم صبور بودن رو ازین فسقلی باید یاد بگیرم 

هرکسی که براش هرکاری میکنه یادش میمونه 

مثلا یه بار جلوی مامانم دوتا دستاشو بهم حلقه زدو و میزد توی صورتش مامانم گفت دست میزنی؟ دست بزن برام 

ازون موقع به بعد هروقت مامانمو میبینه دوباره همون حرکتو میکنه که ببین من دست میزنم 

یا مثلا جاری از همون نوزادی براش لالایی میخوند الانم که میره بغلش خودشو لش طور میندازه بغلش و چشمش به دهن جاری خانومه که لالایی بخونه واسش 

قبل از عید رفتیم براش لباس بخریم و وحید لباسوگرفت جلوش و گفت اینو میخای پسرم؟ و دانیال عاشق رنگ جیغش شد و با دستاش سعی کرد بگیرتش و براش خریدیم 

ازون روز به بعد به طور واضحی رابطه اش با وحید عالی شد 

روزی هزار بار خدارو شکر میکنم از داشتنش ...


از کارمم بخوام بگم تا الان تقریبا پنج تا سفارش گرفتم و تو فکرشم که برم کلاس و ازین حالت مبتدی در بیام و جدی تر دنبال کنم این جریانو 

دیگه مطمئن شدم که تنها کاری که دوست دارم ادامه بدم و توش موفق شم فقط همینه 

موضوعی هم که این روزا فکرمو مشغول کرده خونه است ازین خونه باید بلند شیم دیگه منتها خونه پیدا نکردیم 

از طرفی ام مستاجر پدرشوهر موعدش تموم شده و اونم احتمالا بره و امکانش هست ما بریم اونجا 

نمیدونم چی پیش میاد فقط ته دلم امیدوارم که یه خونه خوب و باب دلم پیدا میشه و میریم اونجا 

این روزا اسباب کشی ازینجا برام خوشحال کننده ترین اتفاق ممکنه ...

  • soheila joon
جونِ دلممممم....
دانیالِ شیرین و دوستداشتنی❤❤❤
پسر با احساس🤗
خیلی پستت خوشمزه بود سهیلا... دوستداشتم بغلش کنمو اون نگاه خوشگلش که
میگی پلک هم نمیزنه ببینم😍
دانیال در کنار مادری مثل تو بهترین و فوق العاده ترین هست و خواهد بود.

درمورد خونه هم ان شاالله هرچی به صلاحتونه و البته خوشایند توئه بشه، الهی آمین🙂
عزیزم مرسیی انشالله یه روزی ببینمت و شاهد این نگاه های آدم معذب کنش باشی خخخ 
ممنونم میناجان :*

انشالله 
مرسی از دعای خوبت :)
خدا پسر گلتو برات نگه داره عزیزم..
چه خوب نوشتی من که قشنک تونستم همه ی کاراشو تصور کنم و لبخند اومد رو لب هام...
انشاالله که در مورد خونه هم هرچی که خیره همون بشه...
پس دقیقا تو یه وضع و حالیم..منم دلم میخواد هرچه زودتر از این خونه مون بریم...
ممنونم اواجان 
چه خوب که خوندنش خوشحالتون کرد:*

آره دقیقا درکت میکنم الان 
برای خودمون آرزوی موفیقت میکنم شدیدا خخخ
وای سهیلا انقدر این پستت سرشار از آرامش بود که حد نداره.اول تا آخرشو لبخند زنان خوندم... آخه دانیال نوازش میکنه؟؟ ووویی من غش میکنم براش خووو
عزیزکم... خدا بهتون ببخشدش😊
عزیزم:)))
آره مینا یه بار باید عکس نوازش هاشو بذارم براتون 
سلامت باشی مهربون:*
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan