جوجه داری

از خونه ی مامانم در حال پست گذاشتنم

انگار وقتی میام اینجا حس نوشتنم میاد

این چند روز همش دنبال فرصت بودم که بیام از احوالاتم بنویسم 

از زندگیم که صدو هشتاد درجه با قبل از به دنیا اومدن جوجه فرق کرده

از حالم که خسته ام ولی ته دلم پر از حس خوشبختیه با وجود جوجه 

از وحید که  تازه بعد از به دنیا اومدن دانیال باباشدنش رو به رسمیت شناخته ...

 ولی وقتش نبود 

قبل از زایمانم به وحید میگفتم هرروز که میگذره انقدر طولانیه انگار دوروز رو گذروندم 

اما الان واقعا نمیفهمم چیشد که روزم تموم شد 

قبلا همیشه عاشق شب بودم از غروب به بعد حالم خوب بود و خوشحال بودم 

اما الان هرچی که به آخر شب نزدیک میشم استرسم بیشتر میشه 

با خودم فکر میکنم امشبم چطور میگذره؟ 

با این حجم خستگی میتونم بخوابم یا نه؟ جوجه حالش خوبه یا نه؟ 

اما میگذره هرطور که هست 

و وقتی که صبح میشه خوشحال میشم 

روزای اولی که اومدم خونه خودم جوجه خیلی خواب خوبی داشت شبا راحت میخوابید روزا باهاش بازی میکردم 

بازی نمیکردمم خودش با خودش سرگرم بود و جز شیر خوردن و عوض کردن پوشکش و خوابوندنش بهونه دیگه ای نمیگرفت 

اما چند روزی هست که خوابش برعکس شده شبا بیداره کلا و خیلی اذیت میشم

به روزایی واقعا خسته ام و دستام و کمرم دیگه جوابم میکنن 

اما خبر خوب اینکه خدا فرشته هاشو برای من فرستاده 

تابستون خیلی یهویی برادرشوهرم اثاث کشی کردن طبقه بالای ما و اون موقع من متوجه خوبی این ماجرا نشدم 

اما الان میبینم چه لطفی شده در حق من 

ار خوبی های گاه و بیگاه جاری و غذا فرستادنش اگه بگذرم 

دختر جاری عین یه پرستار به دادم میرسه بعضی وقتا 

تقریبا یه روز درمیون یکی دوساعتی میاد پایین و جوجه رو نگه میداره 

نه اینکه فقط باهاش بازی کنه و وقتی گریه کرد بده دستم 

آرومش میکنه لباساشو مرتب میکنه موهاشو شونه میکنه اصرار میکنه بذار پوشکشو عوض کنم و بشورمش که اینو نذاشتم فعلا

میگه من بدم نمیاد خخخ 

انقدرررر این آدم عاشق بچه اس 

خودش میگه دوست دارم مربی مهد بشم 

توی همون یکی دوساعت وقت دارم به خودم برسم 

خیلی این روزا بهم لطف کردن نمیدونم چطور باید جبران کنم 

بعضی روزام انقدر خسته ام که دیگه وسایل جوجه رو میریزم تو ساک و میام خونه مامانم پی یه لقمه خواب 

مثل امروز 

دیشب جوجه از ساعت ١٢شروع کرد بهونه گرفتن و من هی میگفتم الان دیگه آروم میشه این دیگه آخرشه الان دیگه خوابش میبره و این پروسه تا ساعت ٨:٣٠صبح طول کشید و رضایت داد بخوابه 

منم یه لیوان شیر و خرما خوردم و اومدم خونه مامانم 

درو که باز کردم مامانم گفت دیشب نخوابیدی نه؟ گفتم نه :دی 

بعدشم اومدم تو اتاق و تا ظهر با جوجه خوابیدیم خیلیم چسبید 

همه ی این سختی ها به کنار نگاه های عاشقانه اش آروم گرفتنش تو بغلم دست و پاهای قشنگش غنچه کردن لباش بوی بهشتیش خندیدناش توی خواب و همه ی کارای کوچیک و بزرگش که قربون همشونم میرم یه دنیا خوشبختیه 

وقتی که میخواد شیر بخوره با انگشتای کوچولوش سعی میکنه دستمو نگه داره که در نرم خخخ 

جدیدا با انگشتاش با دستم بازی هم میکنه و من عشق میکنم 

یاد گرفته سرشو به دو طرف تکون بده و کامل بخزه سمت راستش 

وقتی که میخوابه بعضی وقتا دستای کوچولوشو میبره زیر لپش میذاره خودشم رو پهلوش میندازه :))) 

همه عاشق پارو پا انداختنش شدن وقتی که شیر میخوره یا میخوابه

همه ی اینا بهم انرژی میده تا خستگیام یادم بره  

خداروهزار بار شکر بخاطر داشتنش .

  • soheila joon
خدارو هزار بار شکر به خاطر داشتنش🙂
جوجه ها خوب دلبری کردن رو بلدن و این خودش خود به خود سختیها رو قابل تحمل میکنه.

خیلی خوبکاری کردی پست گذاشتی😘
شیرین و جذاب بود توصیفاتت.
دستای کوچولوشو ببوس از طرف من🙂
بهشم بگو که از طرف من بوسش کردی😁

یه دنیا ارامش و صبر و حوصله و توان از خدا برات ارزو میکنم❤❤❤
چ حرف درستی واقعا 
یه طوری بلدن تو دل آدم شیرین بشن که همه چیزو قابل تحمل میکنه

خواهش میکنم:)))
فعلا یکمی سرماخورده ام خوب شدم حتما میبوسم خودمم دلم لک زده واسه بوسیدنش

مرسی عزیزم :*
اوووووف دلمون خواااست
انشالله بزودی خخخ
سهیلا واقعا خسته نباشی... منم هم الان چالش هایی با جوجه دارم اما با همه وجودم ایمان دارم سخت ترین قسمت بچه داری سال اولشه... امیدوارم خیلی زود مساله خوابت حل شه...
چرا نمیذاری بچه جاری بچتو دستشویی ببره؟ من خودم بشخصه از شستن کون هیچ بچه ها بدم نمیاد :) اینم خودش برای تو کمکه...
آخ دستای کوچولوشو عوض منم ببوس..
آقا اسم مستعار بچه منو گذاشتی روش من موقع خوندن همش دچار بحران هویت میشم :)

ممنون عزیزم منم یاد تو و حرفات میوفتم و میبینم که الان برات راحتتر شده 
وای دیشب رو که خیلی افتضاح گذروندم امیدوارم درست شه واقعا
خب من فکر میکنم اون یه تعارفی زد دیگه پررو نشم خخخ
حتی شبا هم میگه بده من ببرم نگهش دارم ولی خودم دلم نمیاد 
چشم :*
اسم مستعار بچه اتو عوض کن خب :دی
خوب اگه اینجوریه کلا بده شیرشم بده خخخ

ای بنازم اون روتو :)
بهش میگم آپشن شیر دادنم داشتی غمم نبود

خودت پررویی :))))
سهیلا یادته منم این مشکلات و داشتم عصرا میومدم از ساعت ۵ تا ۹ شب میخوابیدم ک جبران شه بی خوابیام خخخ
بزرگترم میشن درگیر مسایل دیگه میشه ادم ولی خب سختیاش همون یک سال اول بعدش هم هست ولی کم کم بهتر میشه چون با بزرگتر شدنشون حرف متوجه میشن بعد اون هم تا پایان شیر دهی بعد دیگه خوبه حرف همو حسابی میفهمید دلبری بلدن حسابی الان دختر من با حرف زدنش فقط دل ادمو میبره یهو میاد میگه مامان بگل منو بغل میکنه محکم دیگه اون لحظه هیچی ا خدا نمیخوام.درست میشه این روزای سخت هم میگذره امید به خدا .این ک کمکت میاد خدا خیرش بده واقعا چون ادم احتیاج داره خیلی بزار بیاد بزار کمکت کنه نگو نه نمیخواد فلان ک اونم احساس راحتی کنه بیشتر بیاد کمکت.
اره یادمه مونا 
منم الان روز که میخوابه باهاش میخوابم عصرا پا میشم شام و ناهار فردارو درست میکنم 
اخییی وای خیلی قشنگه الانم با همه سختیاش خیلی شیرینه 
خیلی خوبه که کمکم هس فقط پوشک عوض کردنشو گفتم نمیخاد وگرنه بقیشو با جون و دل میخام خخخ
رسم رفاقـــــــــــت اینه که
با رفیـــــق پیر شــــــــــــى
نه اینکه وســـــــــــط راه از رفیـــــق سیر شـــــــــــــى

خدا رو شکر که جاریت و دخترش نزدیکت هستن. لطفا تو رو خدا فکر جبران نباش. چرا اینجوری هستین شماها آخه اون خودش داره با بچهء تو کیف میکنه و کمکت هم میکنه بذار بیشتر کمکت کنه اجازه بده با بچه ات خوش بگذرونه در حالی که داره به تو هم کمک بزرگی میکنه

به موقع اش دقیقا زمانی که اون به تو نیاز داره تو در کنارش خواهی بود فکر جبران نباش کار و لطف اون بدون جبران نمیمونه . چیزی که تو برای اون جبران کنی خیلی کوچکتر از چیزیه که خدا براش جبران میکنه پس از خدا بخواه به جای تو براش جبران کنه

استراحت بهترین کاریه که تو این روزها میتونی برای خودت انجام بدی پس هرچی بیشتر از کمک دیگران استفاده کن و خودت استراحت کن


روزی چندبار خدارو بابتش شکر میکنم 
همین امروز صبح ساعت ١١ بود و جوجه نمیذاشت بلند شم و من اون موقع هنوز دست و صورتمم نشسته بودم فکر ناهار بودم فکر صبحونه بودم و خیلی ام گرسنه ام بود تو دلم گفتم کاش الان بیاد پایین 
چند دقیقه بعد دیدم داره در میزنه و اومدو منم به کارام رسیدم 
خیلی اینطوری پیش اومده 
آره دقیقا خودش خیلی دوست داره که جوجه رو نگه داره ولی من همش خودمو معذب میکنم 
از پست قبل که بهم گفتی به خودم برسم به حرفت گوش کردم و این روزا به جای کارای متفرقه وقتی جوجه میخوابه منم کنارش میخوابم اینطوری شبا راحتتر بیدار میمونم :)))
سلام سهیلا جان
خوبی؟
پسرمون چطوره؟
اومدم حالتو بپرسم و یه خداقوت بهت بگم.
برامون از جوجه عکس بذار ببینیم چقدر تغییر کرده؟
سلام عزیزم خوبم تو خوبی؟ 
پسرمم خوبه خداروشکر 
مرسی مینا جون :*
چشم تو پست بعدی میذارم با همون رمز قبلی
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan