درد و دلانه

چند روزیه که میخام بیام بنویسم اما فرصتش پیش نمیومد 

امروزم که خواستم بنویسم دیدم خیلی عصبانیم و یه روز دیگه که عصبانیتم کم شد بیام اما دلم خواست بنویسم ...


امروز تقریبا هفته هشتم جوجه تموم شد و دو هفته ای میشه حالت تهوعم شروع شده 

از صبح که بیدار میشم واقعا دلم نمیخاد از روی تخت بلند شم و تا چشمم باز میشه اولین چیزی که حس میکنم همون حالت تهوعه 

ادای آدمای قوی رو درمیارم و کارای همیشگی اول صبحو انجام میدم و صبحانه مفصل میچینم و با همسر میشینیم و با چشم بسته قورت میدم که شکمم خالی نباشه 

برنامه غذاییم عوض شده و روزی یه لیوان شیر رو حتما میخورم میوه میخورم 

همه ی اینا به اضافه غذارو واقعا به زور قورت میدم اما نمیذارم حالت تهوع برام تعیین تکلیف کنه 

خلاصه که خیلی حال مزخرفیه 

هفته قبل هم یهویی یه گوش دردی سراغم اومد که نگو و نپرس و هیچ مدل قرص و آمپولی هم نمیتونستم بزنم و دکتر گفت تحمل کن دیگه چاره ای نیست 

دو سه شب اصلا نتونستم بخوابم همسر هم نمیخوابید و مدام حوله گرم میکرد رو گوشم میذاشت 

حالا خداروشکر خوبم و ملالی نیست جز تهوع که ول کنم نیست :دی

راستی سه شنبه رفتم دکتر و قلب جوجه تشکیل شده بود ای جووونم یه نقطه سفید بود فقط خیلی خیلی حس خوبی بود 

باورم نمیشه تو دلم یه قلب دیگه داره میزنه :))))

ایام عید میخاستیم بریم مسافرت که شرایط مالی اجازه نداد اما الان هم هوا خوبه هم مغازه امون خبری نیست و سر همسر خلوته هم پول برای مسافرت هست 

با دکتر که مشورت کردم گفت مشکلی نیست فقط راه دور ریسکش بالاست و سعی کن نری 

ماهم تصمیم داشتیم بریم شیراز و یزد و کرمان و اونورا که اصلا نرفتیم 

اما خب بخاطر حرف دکتر منتفی شد دیگه 

دوباره داشتیم حرف مشهد رفتن میزدیم چون نزدیکه و دکترم اوکی داد 

راستش از اول زندگیمون تا حالا هرجااایی که رفتیم تنها نبوده و باید بابای وحیدو خواهرشوهر مجرد هم همراهمون میبودن 

پدرشوهرمم مریضه خب اصلا طاقت نداره فوری عصبانی میشه و طبیعیه که نظر ما با اون یکی نیست 

اما خب تا حالا من حرفی نزدم و درک کردم و گفتم اشکال نداره حالا پدرته راه دوری نمیره و اینا 

عید میخاستیم بریم دریا که باز باهامون بودن و چند بار حالش بد شد و رفتیم دکترای بین راهی 

ازونطرفم اونجا کلا نظر ما نادیده گرفته میشد هرجایی که اونا دوست داشتن میرفتیم و من دیگه واقعا جوش آوردم اما باز صبوری کردم و حرفی نزدم 

حالا که تصمیم مشهد رفتن گرفتیم دارن زمزمه مسافرت میکنن و من دیگه امروز واقعا طاقتم سر رسید و به همسر گفتم من نمیخام دیگه آدم خوبی باشم میخام عروس بد باشم اصلا 

حقمه یه بار تنها دوتایی بریم جایی یا نه؟ 

چرا یه ذره درک تو وجود این خونواده نیست و اینقدرررر خودخواهن 

این درحالیه که دو تا از برادرشوهرا همین روزا رفتن مسافرت و ایرانگردی میکنن و اصلا کلمه ای نگفتن که دارن میرن مسافرت و به مقصد که رسیدن خبر دادن 

اونوقت ما یه جنگل دوتایی خشک و خالی رو باید قاچاقی بریم تا نفهمن و ناراحت نشن که نبردیمشون 

واقعا از ته دلم آرزو میکنم باهامون راه نیوفتن و یه بارم که شده محض رضای خدا به حال خودمون ولمون کنن 

راستش خسته ام خیلی زیاد 

فکر میکردم حالا که بدونن حامله ام شاید یه کم فقط یکم مراعات کنن اما دریغ 

خواهرشوهر بدجنس هم که سایه اش رو کم نمیکنه و در کمال ناباوری پریشب اومد خونمون و ازم خواست براش کیک شکلاتی درست کنم:/

تو این روزا همه ازم انتظار دارن قوی باشم حتی خونوادم اما نمیتونم سختمه 

من که عاشق آشپزی بودم الان واقعا حالم بد میشه تو آشپزخونه و اگه یه شام و ناهاری برسه واقعا دعاش میکنم اون طرفو 

اوووف اووووف 

خودمم نفهمیدم چی نوشتم اصلا 

الان واقعا احتیاج دارم چند روزی برای خودم باشم نه خوشایند بقیه ...

  • soheila joon
الهی قربون خودت و جوجه ات بشم سهیلا.
چقدر خوشحالم مامان میشی توووووو
خیلی سخته اطرافیان آدمو درک نکنن تو بارداری.چون ادم دست خودش نیست حالش.یه وقتایی هورمونا خیلی کثافت بازی در میارن یا ادم یه دردی داره.انتظار ناز کش داره...
بزن دم همه رو از دم بچین اصلا ^_^
‌آخ چقدر بد که خانواده شوهرت چسب دوقلوی رازی ان :/
‌خوب شما هم مجبور نیستید خبر بدید.یه بار ناراحت بشن به راحت بودنای بعدتون می ارزه بنظرم .من خواهرم سالهاست قید سفر رو زده به همین دلیل.فکر کن یه خانواده چهار نفرن اما نمیرن جایی.چون اگه بخوان برن مادر شوهرش اینام راه میفتن و چون شوهرش هم صد در صد موافق همه جا چسبیدن مامانش هست خواهرم  میگه اصلا نریم بهتره.باز خدا رو شکر که وحید برا یه جنگل منگل قبول میکنه بپیچونه.
هر وقت حالت بده بی رودربایستی به خواهر شوهر که سهله خواهر خودتم باشه بگو حالم خوب نیست.من دستورشو میدم خودتون درست کنید.
هوووم یادش بخیر حاملگی^_^ ‌منهای قسمت تهوعش من تمامشو دوست داشتم. حتی ماه آخر که خیلی سنگین بودم باز عشق میکردم.فقط خار پاشنه نابودم کرد >_<

خدانکنه عزیزم
چقدرم من خوشحالم از خوشحالی شما :دی
دقیقا الان واقعا از بقیه هیییچ انتظاری ندارم جز اینکه راحتم بذارن جز اینکه ازم نخوان قوی باشم 
الان من خیلی ضعیف شدم زیر چشمام گود افتاده خودم خیلی ناراحتم ازین وضع  مامانمم دعوام نیکنه و میگه چرا هیچی نمیخوری 
خب میگم نمیتونم واقعا دوست دارم بخورم اما نمیره پایین لامصب
میدونی شرایط خیلی پیچیده اس به فکرم افتاد اتفاقا اما مسافرتی که توش فکر وحید ناراحت باشه و ازونجام برگردیم از دماغش دربیارن به منم نمیچسبه اگه از وحید بخام یواشکی بریم نه نمیگه چون دیده که چقدر از خودم و حقم گذشتم بخاطرشون  اما دوس دارم تو اون وضعیت با فکر راحت کنارم باشه و به معنای واقعی خوش بگذرونیم خیلی توی شرایط بدیه 
بارها منم بخاطر همین مسئله بی خیال مسافرت و تفریح شدم اما حالا میبینم این روزایی که ازش راحت میگذرم جوونیمه تا چند سال دیگه نه رغبتی میمونه و نه حوصله ای 
کاش یه ذره درک میکردن فقط

اتفاقا بهش گفتم نمیتونم و جالب اینجاست که بعدش رفت تو قیافه 
منم دایورت کردم خخخ

منم حالم خوب نیست اما روزی نیست که خدارو از ته دل شکر نکنم و همراهش گریه ام درنیاد
خیلی حس قشنگیه
موقع گوش دردم من فقط یاد اون خار پاشنه تو میوفتادم و میگفتم چجوری تحمل کردی هیچ دارویی هم نمیشه استفاده کرد خیلی سختتره
سلام سهیلاجون.
خوبی عزیزم؟
پستت رو خوندم...بهت کاملا حق میدم...میدونم سخته که آدم همیشه خانواده ی شوهرش به آدم چسب باشن...
به نظرم خیلی آروم و دوستانه به شوهرت بگو...مخصوصا این که باردارم هستی و قطعا حساس تری...
یکی دوبار که بدون خبر برین عادت میکنن به این وضعیت.
خوب مثلا خوبه دوبارشو خودتون دوتایی برین و یه بارم اونارو ببرین که توقع بیخودی هم ایجاد نشه براتون.
مواظب خودت باش و بیشتر از اینا به آرامشت برس...
میبوسمت و کلی انرژی مثبت برات میفرستم.
سلام عزیزم خودت خوبی؟ 
خیلی خودخواهیه بنظرم 
شوهرم میدونه و کاملا حق میده بهم اما از طرف اونا خیلی لای منگنه قرار میگیره توی خونه اشون یه حکومت نظامی برقراره خخخ
چشم عزیزم سعی میکنم 
مرسی اوا جون انشالله هرچه زودتر توهم خبر سلامتی کاملتو بدی بهمون
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan