هفت بیجار

حسمو نسبت به اینجا از دست دادم تا حدی که دفتر و خودکار برداشتم مثل قبلا توی همون بنویسم واسه ی خودم 

اما نتونستم و دوباره برگشتم همینجا...

این چند وقت خیلی سرمون شلوغ بود 

هرروز با همسر مغازه بودیم تا حدودادی ١٢شب 

شبا ساعت ٢میخوابیدم و صبحا ٧بیدار میشدم 

خیلی اذیت میشدم ولی خب تموم شد دیگه 

از امروز نرفتم مغازه 

کنارمون  دوتا شاگردم داشتیم 

یکی خواهرزاده همسر و اون یکی پسر دوستش 

ماجراهای ما با این دوتام تمومی نداشت 

یه جفت پت و مت که بعضی وقتا دل درد میشدیم از خنده از دست گیج بازیاشون 

خواهرزاده همسر که رسما کارشناسی میکرد و فقط گند میزد 

حتی همسر که وسایل مشتری رو جمع میزد کنارش می ایستاد و هر قیمتو توی ماشین حساب میزد میگفت مطمئنی؟  این نبود قیمتشا:/

مثلا مشتری کارتشو میداد دستش که کارت بکشه و چون بلد نبود میداد دست من کارت بکشم ازش میپرسیدم رمزش چنده؟ میگفت ٢٦٩٢ و من کارت میکشیدم میدیدم اشتباهه 

از خود مرده میپرسیدم رمزتون چنده 

آقاهه میگفت ٣٦٥٢ :/

به خواهرزاده همسر میگفتم چرا درست نمیگی ؟

اینم نه میذاشت نه برمیداشت از خود مرده میپرسید آقا مطمئنی؟ رمزتون ٢٦٩٢بودا 

اونجا بود که دیگه مغازه میترکید از خنده 

کلاس شیشمه و کلا تو دنیای خودشه 

میفرستادیمش بره جامدادی نشون بده به مشتری 

اولین جامدادی رو که برمیداشت میرفت تو رویاهاش اصلا انگار رو زمین وجود نداره 

مشتری ازون ور جر میده خودشو که آقا اون چنده اون مدلو بیار 

این اصلا نمیشنوه 

وضعیتی بود 

کلا شخصیت عجیبی داره خیلی عجیب

تو اون شرایطم خونواده شوهر و خودم کم نذاشتن برامون 

مامانم هرروز زنگ میزد میگفت براتون غذا گذاشتم بیاید ببرید 

خواهرشوهر برامون فلاسک چای می آورد 

یکیشون برامون نون پنیر و میوه می آورد 

یکیشون کتلت و آش می آورد 

کلا کم نذاشتن دستشونم درد نکنه.

توی همون روزا رفتم دکتر و معلوم شد کیست دارم و فعلا دارم دارو میخورم یک ماه دیگه دوباره میرم سونو چک کنه ببینه تغییری کرده یا نه...

خیلی همه گیر میدن برای بچه دار شدن 

نمیدونم این وسط چیکار کنم 

من میخام درسمو ادامه بدم نمیدونم با وجود بچه تواناییشو دارم یا نه 

هرچقدرم فکر میکنم به نتیجه درست نمیرسم ..

علی الحساب رفتم دوتا کتاب برای ارشدم خریدم و بعد از عاشورا شروع به خوندن میکنم 

یکیشون ده سال کنکور اخیره مدرسان شریفه که میخوام اول اونو بخونم ببینم تسلطم روی کدوم درس بیشتره که همونو بگیرم بخونم 

یکیشون هم زبان تخصصیه رشتمه 

باید قوی ترش کنم 

توی دوره کارشناسی اکثر کتابامون لاتین بودن و اذیت شدم 

توی ارشدم قطعا همین رواله و باید خودمو بکشم بالا ..

همسر که موافقه و تشویقم میکنه 

میگه دوست ندارم تو خونه بمونی هدفی نداشته باشی 

میخواد برام کارت تبلیغم چاپ کنه برای تدریس همچنین وایت برد بزرگ هم سفارش بده تو خونه تدریسمو ادامه بدم ...

کلا هرکاری لازم باشه میکنم که از بیکاری افسردگی نگیرم و تنبل شم و بعدها افسوس بخورم ...

خوشحالم که تابستون تموم شد و هوای سرد اومد 

عاشق هوای سرد و قدم زدنم 

فقط عاشورا و تاسوعا هم تموم شه دیگه زندگیمون میوفته تو روال همیشگیش 

آخر هفته خونواده همسر حلیم دارن و شلوغه خونشون 

فعلا هم از شلوغی های این مدلی فراری ام ...


  • soheila joon
خسته نباشی خانم دکتر.
مردم گیر بیخود زیاد میدن،یه گوش در،یه گوش دروازه.هروقتم گفتن فقط یه لبخند تحویلشون بده
یا بگو ببینیم خداچی میخواد.
دست همسرجان درد نکنه که مشوقته.
حتما بشین بخون،قبول میشی صد درصد
مرسی عزیزم 
واقعا نمیفهمم به اونا چه ربطی داره اخه 
منم هربار ازینا میگم
مرسی 
حتما میخونم :*
خوبکاری کردی برگشتی...
خسته ام نباشی.

داستان کمکم این بچه های وروجک خیلی خنده دار بود ^___^

دم همسر گرم ک پشتته...
منم عاشق هوای سرد و پاییز و اینام

مرسی عزیزم

:)

اوهوم واقعا ممنونشم تو این مورد 
وای منم خیلییی خوبه:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan