چند روزی میشه که جوجه وارد هفت ماهگی شده و شکم منم قلمبه تر و حسابی واسه خودش دور میزنه تو دلم
صبحا با لگداش منو بیدار میکنه و تا پا نشم صبحونه بخورم لگد نثارم میکنه و من قربون صدقه اش میرم
معجزه خدا توی دلمه و هرروز فقط خدارو شکر میکنم بابتش ...
الانم یه بشقاب میوه و رو دوتایی خوردیم و حالشو بردیم ..
هفته ای که گذشت خیلی شلوغ بود
عروسی برادرزاده وحید بود
داداشمم بالاخره بعد از یکسال اومدن و هرچند اومدنشون پر تنش بود ولی واقعا دلتنگیمون کم شد
پریناز حرف زدنش کامل شده و دلم میخواست قورتش بدم وقتی میگفت عمه سُلا
از همون لحظه اولم مارو یادش اومد و از کنارمون تکون نمیخورد
پرهامم خیلی مودب و آقا شده
امسال یه مدرسه غیرانتفاعی ثبت نامش کردن
ظاهرا مدرسه قبلی معلمش خیلی بد بوده
پرهامم خیلی زرنگ و باهوشه اما خب یه مدت بیش فعال بود و اصلا نمیتونست خوش خط بنویسه
هرچقدر باهاش تمرین میکردن فایده نداشت و خیلی بد مشق مینوشت
معلم بیشعور هم جلو همه همکلاسی ها کاغذ دفترشو پاره میکرده از کلاس مینداختش بیرون و این طفلک هم پشت در زار میزده و التماس معلم میکرده که راهش بده تو کلاس
واقعا متاسفم واسه این معلما که تو این سن حساس بچه ها شخصیتشون رو خرد میکنن
امیدوارم تو این مدرسه جدید معلم خوبی داشته باشه
از جریانات منفی اومدنشون هم چیزی نمینویسم
برام سخته گفتنش...
خلاصه هرچی که بود پنج شنبه رفتن
عروسی برادرزاده وحیدم دو شب بود
شب اول رفتم آرایشگاهی که همیشه برای ابروهام میرم که افتضاح ارایشم کرد و موهامو شینیون کرد
نود درصد آرایشمو که پاک کردم همونجا جلوی خودش ..
موهامم که ...
فردا شبش رفتم یه جای خوب آرایشگاه و خیلی خوب آرایشم کرد و شینیون خیلی راضی بودم
شکمم هم قلمبه شده بود و لباسم افتاده بود روش و بامزه بود
اون شبم خوش گذشت اما آخرش یه اتفاقی افتاد که از دماغمون در اومد
برگشتنی توی جاده یهو یه سگ فرار کرد اومد جلو ماشین ماهم سرعتمون زیاد بود
هیچ کاری نمیشد کرد
با ماشین زدیم بهش یه صدای وحشتناک داد و سگ بیچاره پرت شد
خودمم یهو شوکه شدم از صدا و بیشتر دلم برای اون سگ میسوخت
وحید میگه اگه ترمز میکردم چپ میکردیم بین بد و بدتر بدو انتخاب کرده بود دیگه
جلوی ماشینم چراغش شکست و قالپاقم همینطور و یکم خط و خش افتاد ...
خدا ببخشه مارو :((
کارای مغازه هم شروع شده و امسال نمیتونم برم کمک وحید و ببشتر ساعتای روز رو تنهام تو خونه
امسال خیلی وضع بازار داغون شده هرچیزی که خرید یا گرون بود یا جنس بنجل
کارخونه های معتبر جنس نمیدادن بیرون
هرکی میاد خرید کنه دود از کله اش میاد بیرون با این قیمتا
باز خداروشکر از پارسال جنس مونده براش و قیمتش خیلی کمتره
دیشبم خواهرزاده وحید اومده بود خونمون و وحید گفت تولدشه بریم تو پارک شام بخوریم
به خواهرشوهرم زنگ زدم و اونم اومد و یه خواهرزاده دیگه وحیدم اومدو رفتیم تو پارک شام خوردیم و بعدشم رفتیم کافی شاپ براش تولد ٢٤سالگی گرفتیم
فکرشو نمیکرد خیلی ذوق زده شد
صاحب کافی شاپم خیلی بهمون حال داد هم با پیانو براش آهنگ تولد زد هم یه کتاب از توی کتابخونه اش بهش هدیه داد
ازونجام اومدیم بیرون گفت من کتاب نمیخونم و داد به من :)))
خیلی خندیدیم خیلی شب خوبی شد
منم فهمیدم وحید اینجوری تولد گرفتنارو خیلی دوست داره و امسال اگه خواهرزاده هاش جمع بشن براش توی کافی شاپ تولد میگیرم ...
اولین سیسمونی جوجه هم کادو از طرف مهری عزیزم بود که از ته دلم خوشحالم کرد
یه ست بیمارستانی یه عروسک سوتی و یه جوراب و یه پستونک که روش سیبیل داره
وای پستونکِ خیلییی بامزه اس
البته کتاب تولد های جادویی رو هم بالاخره یافت و برام خرید
از خوبی این کتابم هرچی بگم کم گفتم واقعا :))))
از ماه بعد خرید سیسمونی رو شروع میکنم و اگه تجربه ای دارید بهم بگید
مثلا اینکه چیا بیشتر استفاده میشه و چیا بلااستفاده اس
اسم پسرونه هم پیشنهاد بدید لطفا
بوس به کله اتون :*