چقد اینجا گردو خاک گرفته
به لطف خدا معجزه شد و داداشم خونه اجاره کرد اونم کجا درست روبه روی خونه ما
من در هال رو که باز میکنم طبقه بالای خونه اشونو میبینم:)
یک هفته اس تقریبا که درگیر چیدن جهازن
انقد حس خوب داره
یاد خودمون افتادم چقدر حال و هواشو دوس داشتم ...
جمعه هفته دیگه انشالله عروسیه
چشم روهم گذاشتیم رسید
برادر بزرگ فرمودن عروسی تشریف نمیارن
امیدوارم عروسی به خیری و خوشی تموم بشه
بدون بحث و جدل بدون اعصاب خردی ...
خیلی وقته که خونه پدرشوهر نرفتیم
یعنی رفتیم ولی خیلی کم و از روی مجبوری
هرچند که دوست ندارم برم
اما جو تو خونه اشون خیلی بد شده
آدم دلش میگیره وقتی میبینه خونواده ای که همیشه دورهم جمع بودن حالا پر پر شدن و مدام توی خونه اشون بحث و جداله
خواهرشوهر توی کار بازاریابی رفته و این وسط همه چییی رو گذاشته زیر پاش
همه فکر و ذکرش اونجاست و بخاطرش توی روی همه ایستاده
همسر هم ناراحته و من اینو خیلی خوب میفهمم
تقریبا دو هفته اس برنج رو حذف کردیم و خیلی خوبه
فکر میکردم حریص ترم کنه اما نکرد و اصلا هوس نمیکنم
منتها این وسط توی مهمونی ها برنج میخوریم اما برای ما که هرروز برنج میخوردیم خیلی پیشرفت خوبیه
این روزایی که گذشت رو دوست نداشتم
با همسر مدام در حال بحث و جدل بودیم
یه دقیقه خوب و یه دقیقه خروس جنگی
دیشب که تو خواب و بیداری بودم دستشو گرفتم
بهم گفت سهیلا بسه دیگه فردا و پس فردا و روزای دیگه ام مثل الان خوب باش
ناراحت شدم
تو دلم قول دادم مثل قبل شم و شیطون رفته تو جلدمو لعنت کنم...
البته همش من مقصر نیستم
اما میدونم که وقتی عصبانیه من نباید به دست و پاش بپیچم نباید کارایی که روش حساسه انجام بدم
میدونم و انجام میدم و نتیجه اش خوشایند نیست...