سفر مشهد همیشه برای من خوبه مخصوصا اگه یهویی طلبیده بشی و توی یه ساعت لباس جمع کنی و دسته جمعی با خونواده بری..
پنج شنبه عروسی پسرعمه بود و رفتن ما خیلی احتمالش کم بود منتها همه چی دست به دست هم داد که ماهم راهی بشیم
عروسی پنج شنبه بود و ما سه شنبه رفتیم
تعدادمونم زیاد بود ما و مامانم اینا و آجیم اینا
فامیلای مشهد زیادن ولی نخواستیم اذیتشون کنیم و رفتیم سوییت گرفتیم .
یه شب سوییت بودیم و همه چی عالی بود منتها مدام زنگ میزدن که بریم خونه هاشون و آخرش دیگه ناراحت شدن و مجبور شدیم سوییت رو تحویل بدیم و بریم خونه عمه ام
اینبار فرصت گشتن اصلا نبود و همش به صله رحم گذشت
شب عروسی ام که همه چی عالی بود و خیلی خوش گذشت
بهترین قسمت سفر برای من دیدن برادرزاده هام بود
وقتی پرهامو دیدم رفتم جلوش و صداش کردم
منو که دید جیغ کشید و پرید بغلم و محکم منو نگه داشت بعد که دید اینجوری خوب نمیشه چادرمو زد کنار و چسبید به پاهام
قربونش برم الهی:)
به دوستاش پز میداد میگفت عمه امه ها ^_^
الانم با ما اومده و مامانش امروز میاد .
بدترین قسمت سفر هم این بود که توی راه برگشت برادرزاده همسر و خانومش با ما همراه شدن و هر جوری که لازم بود روی مخ ما رژه رفتن :/
در کل سفر خوبی بود
دلم برای خونمون خیلی تنگ شده بود و الان که خونه ام حالم خوبه
چند وقت پیش که مریض شدم و با یه حال افتضاحی رفتم درمانگاه
تا نوبتم بشه حالم بد شد و گلاب به روتون میخاستم بالا بیارم
بدو بدو رفتم توی حیاط و تا برسم به دستشویی حالم بهم خورد و افتادم روی زمین و همونجا بالا آوردم
دقیقا جلوی دوربین :/
شوهر عمه بنده هم رییس درمانگاهه و دوربین درمانگاه به گوشیشون وصله و مدام در حال چک کردن دوربینن
مشهد که بودیم بهم گفت مریض شده بودی ؟رفتی درمانگاه؟!
منم اونجا میخاستم از خجالت آب شم برم تو زمین و در نیام دیگه :|
ازینکه تابستونم داره بی برنامه میگذره واقعا ناراحتم
خدایا یه همتی بده به من یه حرکتی بزنم.